ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

مزه احساسات رنگی

کتاب احساس یعنی چه را قبلا معرفی کردیم،خواندیمش ،ماهدخت ما هم چنین به سوالاتش پاسخ داد: در جواب به سوال می دونی احساس چه رنگیه؟ شادی_ نارنجی ناراحتی_ سیاه عصبانیت_ آبی پررنگ ترس _قهوه ای تیره میدونی احساس چه مزه ای داره؟ شادی_ خوشمزه مثل شیرینی عصبانیت _مزه بد مثلا تلخ ناراحتی _مثل فلفل تند ترس _بیمزست   ...
28 بهمن 1393

بازی98

فرزندم؛ هیچ چیز جلودار همت و ...اراده ی آدمی نیست... بر کوچکی ات منگر و همیشه ترس را از باورهایت دور ساز... اینکه فیلها، همیشه از موشها در هراس اند، یک واقعیت است... ماهدخت مان در نوع ماهرخی این روزها به نوشتن بسیار علاقه مند شده،چنین می نویسد،ما هم به یکباره دکتر شدنش ،میبالیم   ****************************************** نقاشی جادویی می نامیمش،یکی از شعبده بازی های روزگار کودکی،حتما شما هم امتحانش کرده اید نقاشی با آبلیمو ابتدای کار بر دخترمان نچسبید،گویی آب در هاونگ میکوبید به اصرار ما ادامه داد،او چه میداند شعبده بازی چیست شمع ...
27 بهمن 1393

بدون عنوان

نوشتنمان نمی آید چرایی اش را نمی دانم فقط میدانم نمی آید آنقدرم نویسندگی ندارم که فی البداهه بنویسم فقط یک خبر با یک ماه تاخیر کلاس زبان دخترمان را عوض  کردیم مادر دختری کلاس میرویم من،ماهرخم و نیمکت کلاس این خبر را گذاشته بودم برای روز مبادایی که نوشتنمان نمی اید و رسید آن روز همیشه بر قرار باشید ...
20 بهمن 1393

بازی97

فرزندم همیشه روشنایی به معنای پایان تاریکی نیست گاهی هزار سپیده طلوع می کند... آدمی همچنان در ظلمت شب گرفتار است! چراغ اندیشه را همواره روشن نگهدار... مدتهاست با ریاضی بیگانه شدیم جز کتابهای کار،خواستیم جبران کنیم،بی حوصله و ایده! دردانه مان مثل همیشه مشغول خوردن پسته بود،خورد و تمام شد،بر ما خیره،که؛چه کنیم آبرنگمان را اوردیم و جعبه ی جادو و ... رنگیدیم و رنگیدیم،این رنگارنگی چه شوری دارد و انرژی بی پایان شانه تخم مرغ را هم ... و دسته بندی رنگها و شمارش  بعدتر... یک سال است رول دستمال توپی جمع میکنیم پس باید بکار میگرفتیم شان،و گرفتیم! ...
20 بهمن 1393

بدون عنوان

انتظار پدر و مادر از كودك كه هنگام ورود به جايي سلام كنند انتظار زياديست. كودكان از يكسالگي توانايي خداحافظي كردن دارند اما هنگام ورود به جايي چنان مورد هجوم افكار و اطلاعات جديد و حضور انسانها قرار ميگيرند كه گيج و ترسيده ان و معمولا همه چیز رو فراموش میکنند. این نه نشانه بی ادبی و نه بی اعتناییست. اگر علاقه داريد كودكتون سلام كردن رو ياد بگيره بهتره با بازي كردن بهشون ياد بديد. دکتر هلاکویی
20 بهمن 1393

بازی 96+از جنس خودت3

فرزندم؛ چرخ دنیا اگر بکامت نگشت، دل آزرده و غمین مباش فقط کافی ست که... چون کودکی هایت؛ خالص و بی غل و غش باشی اینگونه با پای پیاده و یک چوب دستی هم می توان، چرخ دنیا را به چرخ واداشت   اکواریوم ماهی ساختیم،از عید گذشته ماهرخ هر چند روز یک بار با ابروان گره زده و خشم در صدا رو به بابای خانه ی ما:بابا ماهیام بردی تو استخر ولشون کردی منم ازت ناراحتم(ماهی های عید گذشته) ما هم آکواریومی دست و پا کردیم شاید از ناراحتیش بکاهد جعبه ی مناسبی را با آبرنگ رنگید با فوم هنر نمایی کردم من من من و دردانه چشم هایش را چسباند این هم پایان نه چندان جالب اما دوست داشتنی ...
20 بهمن 1393

جمله وار14

معلم زبان ماهرخ بعد از اینکه ازش مثلا امتحان میگیره، میره ماهرخ با عصبانیت:حالا که بمن برچسب نمیدی میرم و تنهات میزارم تو مدرسه جات میزارم(آهنگین همرا با قر ریز) ************ یه روز تو حال و هوای خودش رو به شوهرش: تو که منو اعتنا نمیکنی به منم نمیگی دوست دارم منم میرم یه شوهر جدید پیدا میکنم ****************** بابا و کوههاش و شیفتاش و ....خلاصه چند روز نبودناش ماهرخ:چرا ما همیشه تنهاییم بابا هیچ وقت نیست پشت تلفن به بابا:من دلم غصه میخوره وقتی نیستی خونه ************************** یه روز که من بیشتر به پر و پاش پیچیدم! ماهرخ:رو به سقف (طبقه بالا)،آیییییییییی همسایه بالایی بیاین این مامان منو ببرین جاش یه مامان ج...
20 بهمن 1393

بینهایت در تهی

خدایا برای هر نفسش به اندازه ی تمام نفسهایم شکر گاهی درونت میلرزد،گویی کسی به شانه ات میزند برمیگردی یک دنیا تهی میبینی تا بی نهایت خالی طوری که برای ماندن ،در خلا دست و پا میزنی خالی میشوم خااااااااااااااااااااااااااااااااااالی خالیم اما ؛ شاکرم طوری خالی م که دنیا را درونم جاری میبینم وقی خالیم آغوشم از نفسهایش گرم میشود بودنت را شاکرم چه معصومیتی از توست که هربار خود را گم می کنم ،بد میکنم،گناه می کنم،ناتوان میبینم ،خود را در مشت خشم میبینم ،تنها راه یافتن سر رشته ی کلافم لحظه ای آغوش توست؛ پس چگونه! گاهی بر تو چیره میشوم!؟ این چه منی ست از من؟! ...
20 بهمن 1393

از جنس خودت2

 نازدانه  مان کشید و فریاااااااااااااااااااااد زد ماااااااااااااااماااااااااااااااان بیااااااااااااااااااااااااااا ببیییییییییییییین دیدیم و پسندیدیم و ذوق مرگ شدیم چنانکه اگر تمام لاله های واژگون دماوند را یکجا بغل میکردیم حالمان به خوشی حال دیدن نقاشی دخترمان نمی بود واللللللاااااااا   ما که اهل دهان جنباندن از نوع جویدن نیستیم کلا با فعلش مشکل داریم قد بلند و باریکمان خود گویاست گاهی عذاب وجدان داریم که مبادا برای دردانه مان کوتاهی می کنیم اما گاهی از این عذاب وجدان پشیمان میشویم ،چنان که پوست موز را بکناری میبینیم،سیب گاز زده،پوست های پسته و ... خود قضاوت کنید بجای کلاه ماا ...
20 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد